تبلیغات

۱۳۸۷ تیر ۱۲, چهارشنبه

شعر زیبا عاشقانه متن های عاشقانه

بي تو چون شبهاي ديگر
امشب آرامي ندارم
در سکوت کوچه تو
نيمه شب ره مي سپارم

آن زمان اين کوچه هر شب
کوچه ميعاد ما بود
بر لب ما تا سحرگه
قصه فرداي ما بود

اين زمان افکنده بر ما
سايه ، ديوار جدايي
اي خدا آخر کجا رفت
روزگار آشنايي

اي کوير سينه من
بوته هاي آتشت کو
در شب سرد جدايي
شعله هاي سرکشت کو




من همون جزيره بودم خاکي و صميمي و گرم
واسه عشــــق بازي مـوجا قامتم يه بستر نرم
يه عزيز دردونه بودم پيش چشم خيس موجا
يه نگين سبز خــــــــالص روي انگشتر دريا
تا که يک روز تو رسيدي توي قلبم پا گذاشتي
غصه هاي عـــاشقي رو تو وجودم جا گذاشتي
زير رگبار نگاهت دلم انگار زير و رو شد
براي داشتن عــشقت همه جونم آرزو شد
تـا نفس کشيدي انگار نفسم بريد تو سينه
ابر و باد و دريا گفتن قصه عاشقي همينه
اومدي تو سرنوشتم بي بهونه پا گذاشتي
امــــا تو قايقي بودي از من و دلم گذشتي
رفتــــــــي با قايق عشقت سوي روشني دريا
من و دل اما نشستيم چشم به راهت لب دريا
ديگه رو خاک وجودم نه گلي هست نه درختي
لحظه هاي بـي تو بودن ميگذره اما به سختي
دل تنها و غريبم داره ايــــــــن گوشه مي ميره
ولي حتي وقت مردن باز سراغت رو مي گيره
مــي رسه روزي که ديگه قعر دريا ميشه خونه ام
اما تو درياي عشقت باز يــــــه گوشه اي مي مونم



نجات من بدست توست
از اين محبس نجاتم ده
لباس کهنه تن را بسوزان و حياتم ده
بيا و نقطه پايان به شعر عمر من بگذار
تنم ديوار بين ماست
تنم را از ميان بردار
مرا از وحشت و ترديد رها کن تا رها باشم
هواي صبح بيداري شهادت را صدا باشم
هميشه در مصاف مرگ نقاب از چهره ميافتد
چه در ميدان چه در بستر پس بيماري ممتد
بيا و جامه عصيان بپوشان بر صداي من
که تنها سهم من اين است
هراس بي صدا مردن
مرا از وحشت و ترديد رها کن تا رها باشم
هواي صبح بيداري
شهادت را صدا باشم
نقاب از چهره ام بردار
به آيينه نشانم ده
سکوتم بدتر از مرگ است
بميرانم زبانم ده
بيا و جامه عصيان بپوشان بر صداي من
که تنها سهم من اين است
هراس بي صدا مردن
مرا از وحشت و ترديد رها کن تا رها باشم
هواي صبح بيداري
شهادت را صدا باشم

۲ نظر:

ناشناس گفت...

هرابه نظرم جالب بود

ناشناس گفت...

اشعار جالب و خواندنی ای بودن.
با تشکر